با هر آنچه مخدوشم مي كند/
با هر آنچه محدودم مي كند/
با هر آنچه محرومم مي كند/
با هر آنچه محكومم مي كند در اين دنيا ي وارونه، در اين انجماد خاكستري رنگها، در اين ايستايي ي بي همتا/
مي جــــنــــگم./
تو را مي بينم و همه ي آنهايي كه/
خواستار جهاني آزاد و برابرند/
به دور از هر گونه قيد و بندي.../
و خاستگاهي انساني دارند./
-----------------------------------------------------------------------------------------------/
بگذار هر چه مي خواهد تلخ باشد/
بگذار هر چه مي خواهد برنجد/
بگذار هر چه مي خواهد متنفر/
و ما/
قالب ها را در هم مي شكنيم/
فرم ها را تكه تكه!/
و اصول اش را به موزه ها بايگاني ، تا همگان سهيم باشيم/
هر كارگر مرد و زن./
بگذار ترس رخنه كند در جان بورژوازي چرا كه ما هيچ چيز را از دست نخواهيم داد به جز غل و زنجيرهايي كه.../
آن طوفان را ترسيم مي كنيم اينچنين:/
كشاكش لحظه ها، حضور خويش تن ها/
حضور زنان كه خود معياري ست در جامعه/
حضور مولدان، زحمتكشان/
آنان كه قرن هاست استثمار مي شوند و خواهان.../
و همواره نابود مي كنيم زيباشناسي را!!!/
No comments:
Post a Comment