شبی که لباس شخصی ها چهارده سالگیش را گاییدند پنجمین شبی بود که در انتظار پدرش بیدار مانده بود. نیمه های شب پنجم کلید پدر سوراخ قفل را چرخید و چند لباس شخصی به خانه ریختند.
سر دسته وانمود می کرد از اینکه همراه لباس شخصی ها به خانه دختر نرفته ناراحت نیست بدون گفتن کلمه ای به اتاق بازجویی رفت و منتظر شد. لباس شخصی ها قبل از اینکه دختر را به اتاق بازجویی سردسته ببرند توضیحات کاملی از آنچه در صورت حرف نزدن در اتاق بازجویی در انتظارش بود به دختر دادند. دختر که ایده های پدر و همرزمانش زیاد به ذهنش تجاوز کرده بود خوب می دانست چه باید بکند . نرسیده به اتاق بازجویی بخاری راهرو را در آغوش کشید. انگار با معشوقی که هیچ وقت فرصت داشتنش را نداشت ...می رقصید . از سر و صدای لباس شخصی ها سردسته با شکم برآمده اش بیرون دوید . بوی موهای سوخته و سینه های دختر که روی بخاری میلرزید در ذهن سردسته لباس شخصی ها نقش بست. فهمید هیچ شکنجه ای دختر را به حرف نخواهد آورد. دستور داد دختر را مثل پدرش راحت کنند.بخاری از بدن دختر جدا نمی شد بناچار دختر را همراه بخاری خاک کردند.